جدول جو
جدول جو

معنی بار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بار کردن
(مَسْوْ)
حمل. (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است). بار بر ستور نهادن. بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن: قاطرها را بار کردن. حمل کردن. (ناظم الاطباء: بار) : کرب الناقه کروباً، بار کردن ناقه را. (منتهی الارب) :
شتر بارکرده بدیبای چین
بیاراسته پشت اسبان بزین.
فردوسی.
بیاورد آنگه شتر دو هزار
همه باژ قنوج کردند بار.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام
چنان هم شتروارهابار کرد (خسرو پرویز)
از آن ده شتر بار دینار کرد
ببخشید بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
شتر سی هزار از درم بار کرد
دگر نیم ازین بار دینار کرد.
اسدی (گرشاسب نامه).
بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. (قصص الانبیاء).
خواجۀ چین که ناقه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
نظامی.
کنند آن هیونان از آن سنگ بار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
راه در گنجدان غار کنند
گنج بیرون برند و بار کنند.
سعدی.
خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 31).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکفد سفری بار می کند.
(از مطلعالسعدین).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یِ گِ رِ تَ)
سودن. نرم کردن خاک یا چیزی، برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی:
کس نی سوار دید که باشد مصاف دار
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.
خاقانی.
چند استخوان که هاون دوران روزگار
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخبار کردن
تصویر اخبار کردن
آگاه کردن خبردارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار کردن
تصویر غبار کردن
نرم کردن (خاک یا چیزی دیگر) سودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
Force
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
Stow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
forcer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
arrimer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
मजबूर करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
forzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
menyimpan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
memaksa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
บังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
เก็บไว้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
dwingen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
opslaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
לאלץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
לאחסן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
गुप्त रूप से रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
forçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
estibar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
stivare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
forzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
armazenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
强迫
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
装载
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
zmuszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
składować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
складати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
змушувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
zwingen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
verstauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
укладывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
заставлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
収納する
دیکشنری فارسی به ژاپنی